روزگاری شد که پیمان بسته با جان منی
خانه ات آباد باد ای غم ، که مهمان منی
جز تو ای همزاد با کس راز دل گفتن خطاست
تا تو پنهان چون پری در شیشه ی جان منی
در تب بیهودگی هر روز میسوزی مرا
در شب بی حاصلی شمع شبستان منی
همزبانی را، چو دردی افکند از پا مرا
در حصار همدلی تنها تو درمان منی
تو منی یا من توام ، ما و تو یی در کار نیست
من از آن تو درین سودا تو از آن منی
بوده از آغاز با من در حریم سرنوشت
لاجرم تقدیر را تمثیل پایان منی
نی شدم در ناله پیچیدم به شور اشتیاق
با تو گویم بار دیگر کز نیستان منی
خانه خالی ماند از اغیار و تنها نیستم
خانه ات آباد باد ای غم که مهمان منی