پای افزونتر خورد ، هر کس بود هشیارتر
سنگ اید بیشتر ، بر شاخه ی پربارت
ساختن با نامرادی را ، چو من باید کسی
تا بخود آسان بگیرد هر قدر دشــــوارتر
سنگ ساحل شو ، متاب از سیلی امواج روی
تاب رنجش بیشتر ، هر کو بود پادارتر
ای گل رعنا ، به حسن عاریت چندین مناز
باش تا از خار پای خویش گردی خوارتر
کینه توزی ، تَیره دارد دیده ی جان حسود
کز شب تارش ، نماید صبح روشن تارتر
باده ی جام صفا نازم ، که از یک جرعه اش
میشود بی خویشتن ، هر دل بود هشیارتر
شعر ما گر شاهکاری نیست در کار سخن
آخر ای بیمایه هستیم از تو خوش گفتارتر
دوستدارانرا چه پیش آید که در روز نیاز
آمدند از دشمن خونخوار هم خونخوارتر
از امیر این نکته دلپسند آمد که گفت
نیست حال هیچکس ، از حال دانا زارتر َ
این مطالب رو برای و بخاطر دوستی نوشتم که خوبه و هر چی میگی نه نداره ولی عمل نمیکنه
زندگی زیباست ما انسانها یه خورده آب رو گل میکنیم ، یه خورده همدیگه رو اذیت میکنیم
یا از روی آگاهی یا ناآگاهی ولی
سنگ ساحل شو ، متاب از سیلی امواج روی
تاب رنجش بیشتر ، هر کو بود پادارتر
سعی کنیم سخت نگیریم
هر گز نیابی در جهان ، تنهای تنهائی چو من
سیلی خور دست زمان ، افتاده از پائی چو من
در در ره افسانه ای از خویشتن بیگانه ای
شوریده سر دیوانه ای ، در بند رویائی چو من
بازیچه ی دست دلی ، سر در هوا ، پادرگلی
گم کرده راهی غافلی ، دروای دروائی چون من
سرگشته در راه طلب ، جویای مقصد روز و شب
فرسوده جان از تاب و تب ، غرق تمنائی چو من
از آرزوها دل گسل ، پای خردمانده بگل
از خام کاریهای دل ، ناپخته سودائی چو من
ای رهنمای هرزه پو ، نا پارسای فتنه جو
آخر چه میخواهی بگو ، از مست شیدائی چو من
از راز هستی باخبر ، هر گز نشد عقل بشر
بگذار پندار و گذر ، داری اگر رائی چو من
هر درخت جوان که بنشانند
می دواند بهر طرف ریشه
ز آنکه پابست زندگی بودن
همه را خواهش است و اندیشه
از چه انسان بدست خویش زند
بر درخت وجود خود تیشه
از چه انسان بدست خویش زند
بر درخت وجود خود تیشه
به خانه اش روم و این کنم بهانه ی خویش
که مست بودم و کردم خیال خانه ی خویش