سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، حرز (نگهدارنده) است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :2
کل بازدید :24897
تعداد کل یاداشته ها : 53
103/2/7
6:3 ع
موسیقی

همه هست آرزویم که ببینم از تو روئی

چه زیان ترا که منهم برسم به آرزوئی

بکسی جمال خود را ننموده ای و بینم

همه جا بهر زبانی بود از تو گفتگوئی

بره تو بسکه نالم زغم تو بسکه مویم

شده ام زناله نالی ، شده ام ز مویه موئی

همه خوشدل اینکه مطرب بزند  به تار چنگی

من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار موئی

چه شود که راه یابد سوی آب ، تشنه کامی ؟

چه شود که کام جوید زلب تو کامجوئی ؟

شود اینکه از ترحم دمی ای سحاب رحمت

من خشک لب هم آخر زتو ترکنم گلوئی ؟

بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت

سر خم به می سلامت شکند اگر سبوئی

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

تو قدم بچشم من نه ، بنشین کنار جوئی

نه بباغ ره دهندم که گلی بکام ، بویم

نه دماغ اینکه از گل شنونم بکام بوئی

زچه شیخ پاکدامن سوی مسجدم نخواند

رخ شیخ و سجده گاهی سرما و خاک کوئی

نه وطن پرستی از من بوطن نموده یادی

نه زمن  کسی بغربت بنموده جستجوئی

بنموده تیره روزم ستم سیاه چشمی

بنموده مو سپیدم صنم سپید روئی

نظری بسوی رضوانی دردمند مسکین

که بجز درت ندارد نظری به هیچ سوئی

 

فصیح الزمان سید محمد رضوانی


  
  

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با لاله رخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش

 

آنانکه محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال ، شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند به روز

گفتند فسانه ای و در خواب شدند

 

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده برافتد ، نه تو مانی و نه من

 

جامی است که عقل آفرین می زندش

صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش

این کوزه گر دهر چنین جام لطیف

می سازد و باز بر زمین می زندش


  
  

اگر پنهان بود پیدا من آن پیدای پنهانم

و گر نادان بود دانا ، من آن دانای نادانم

همای گلشن قدسم نه صید دانه و دامم

تذرو باغ فردوسم ، نه مرغ این گلستانم

من آن هشیار سرمستم ،  که نبود بی قدح دستم

نگویم نیستم ، هستم ، بلی هم این و هم آنم

سراندازی سرافرازم تهی دستی جهان بازم

سبکباری گران سیرم ، سبک روحی گرانجانم

سپهر مهر را ماهم ، جهان عشق را شاهم

بتانرا آستین بوسم ، مغان را آفرین خوانم

چو خضرم زنده دل زیرا که عشقست آب حیوانم

چو  نوحم نوحه گر زانرو که در چشمست طوفانم

بهر دردی که درمانم همان دردم دوا باشد

که هم درمان من دردست و هم دردست درمانم

منم هم چشم و هم طوفان که طوفانست در چشمم

منم هم جان و هم جانان که جانانست در جانم

برو از کفر و دین بگذر مرا از کفر و دین مشمر

که هم ایمان من کفر است و هم کفرست ایمانم

که میگوید که از جمعی پریشان میشود خواجو

مرا جمعیت آن وقتست کز جمعی پریشانم


  
  

آموختم هر چقدر از کلمه عشق بیشتر صحبت بشه به همون اندازه قدرت و فهم انسان از فهمیدن آن عاجزتر میشه ........ آموختم که اگر دوستی واقعی داشته باشیم هیچ خللی در آن وارد نمیشود .............. اموختم که هر چقدر حسرت گذشته ها رو بخوریم و گریه کنیم سودی نداره دنیا بخاطر ما به عقب بر

 

نمیگرده .........آموختم هر مسئله و مشکلی راه حلی در متن خودش داره و

 

آنرو باید پیدا کرد .......... آموختم عشق رو زود از دست میدیم ولی

 

پشیمونی از دست دادن اون سالها طول میکشه ...........


88/12/7::: 4:55 ع
نظر()
  
  

یادگرفتم که برای خیلی کارها داشتن پول بی ارزشه ....

 آموختم که در شرایطی که بر خاک افتاده ای از کسانیکه انتظارش را نداری دست یاری میدهند ........ آموختم که دو نفر در یکزمان با نگاه کردن به مسئله ای می توانند دیدگاههای مختلفی داشته باشند  ........... آموختم آنهائی که به عهد و وفای خود پای بندند همیشه و مستدام در اینراه قدم  میگذارند ........... آموختم انسانهایی که اصلا نمیشناسم می توانند ظرف دو ساعت زندگی مرا دگرگون کنند ..... آموختم یاددادن و نوشتن احساسات ، روح انسان را آرامش می بخشد .......... یادگرفتم تقدیر نامه های آویزان بر روی دیوار انسانیت نمی آورد...........

 


  
  
   1   2   3      >