نشستم دوش من با بلبل و پروانه در یکجا
سخن گفتیم از بی مهری جانانه در یکجا
من اندر گریه ، بلبل در فغان ، پروانه در سوزش
تماشا داشت حال ما سه تن دیوانه در یکجا
ز بیم غیر پی گم میکنم از من مشو غمگین
اگر بینی مرا با دلبری بیگانه در یکجا
همه اسرار ما را پیش جانان بردتو گوئی
نمی مانم دگر با این دل دیوانه در یکجا