هر َگز نرفته ام از خیالت
از دل نرفته یاد جمالت
جوی وجود تو جاری و جوید
راهی به آبگیر وصالت
دیوانه دل ، وصال محال است
کی میدهد زمانه مجالت
دست ار بری بدامن وصلش
خندد به آرزوی محالت
ای مرغ دل که سنگ زمانه
آید پی شکستن بالت
پر آرزوی اوج مپرور
پیداست آیه های زوالت
اشکی نماند دیگرم ای عشق
خشکد بدشت سینه نهالت
ای دل کسی نماند به بزمت
هر گز دلی نسوخت بحالت
دیوان عشق دوست فر و بند
فرخ نبوده شاهد فالت