بر آنی که غم بر دل من گماری
من از غم نترسم ، بیا تا چه داری
ننالم زغم ، گر چه بسیار باشد
ولیکن بنالم ز بی غمگساری
بسوگند گفتی که خونت بریزیم
ز سوگند بگذر بقول استواری
عجب میگذارد دل پر فریبت
که زنده مرا در جهان میگذاری