چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان
یارب امان ده تا باز بینند
چشم محبان ، روی حبیبان
ما درد پنهان با یار گفتیم
نتوان نهفتن ، درد از طبیبان
ای منعم ، آخر بر خوان وصلت
تا چند باشیم از بی نصیبان
درج محبت ، بر مهر خود نیست
یارب مبادا ، کام رقیبان
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگری با تو نخواهندنوشت
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی ان درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند ، چه هشیار چه مست
همه جا خانه ی عشق است ، چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکده ها
مدعی گر نکند فهم سخن ، گو سر و خشت
نا امیدم مکن از سابقه ی لطف ازل
تو پس پرده چه دانی ، که خوب است وچه زشت
نه من از خلوت تقوی به در افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد ، از دست بهشت
حافظا روز اجل ، گر به کف آری جامی
یک سر ، از کوی خرابات برندت به بهشت